روانشناسی یونگی در دنیای مدرن پرچالش
مقالهی: Jungian psychology in a demanding modern world که توسط تیم ترجمهی گروه مانوشان به زبان فارسی ترجمه شده است دربارهی تقارب نظری بین نظریههای یونگ و فروید را نشان میدهد.
کلارنس سنت هیلر[1]
ترجمهی کیانا زمانی
چکیده:
این مقاله به بررسی روانشناسی یونگی بهعنوان حوزهای بحثبرانگیز و انحصاری در روانشناسی میپردازد و از آثار تأثیرگذارکارل یونگ برای روشنسازی مفاهیم روانشناسی تحلیلی یا محیطی استفاده میکند، و قصد دارد تقارب نظری بین نظریههای یونگی و فرویدی را نشان دهد. هنوز هم نگاه مختصری به حوزهی روانشناسی تحلیلی، بهویژه با توجه به نقش روانشناسی محیطی در مواجهه با چالشهای دنیای مدرن نگاه بهجایی است. برای قراردادن یونگ در حوزههای اقلیتی، جایی که بسیاری از منتقدانش بیانیههای تبعیضآمیز و یهودستیزانهی او را دیدهاند، اصول کلیدی نظریههای یونگی با درنظرگرفتن پژوهشگران مختلف برجسته میشود تا مشخص شود که آیا دانش انحصاری برای این پژوهش آگاهانه وجود دارد یا خیر. از نظر روانشناسی محیطی ارتباط نظریهی یونگ با زندگی امروزی موضوع مهمی برای ارزیابی است. دیدگاههای مختلفی که طرفداران یونگ از آن حمایت کردهاند نیازمند تحلیل و پژوهشهای بیشتر است، اما این دیدگاهها برای انعکاس نیازهای اجتماعی امروزی مرتبط با روانشناسی مثبتنگر، محیطی، انسانگرایانه، و ایجاد تحول روانی بهعنوان ابزار تغییر اجتماعی در روانکاوی ضروری هستند.
مقدمه
جنبش روانکاوی تا حدودی به فراموشی سپرده شده است، چراکه تاریخچهی آن مبهم و سرنوشت آن نامعلوم است. با اینحال، کارل یونگ این حوزه را احیا کرد و از روانشناسی پزشکی[2] بهره برد که در زمان او برخلاف روانشناسی بالینی و علوم رفتاری امروزی با علم روانشناسی در حال ظهور تفاوت بسیاری داشت. او روانشناسی «روان[3]» را ایجاد کرد که نوآورانه و چالشبرانگیز بود، چراکه نقش روانشناسی تجربی و تحلیلی را برای درک تجربهی انسانی فراتر از باور به تقدم تبیینهای فیزیکی مطرح کرده است .(Jones, 2013)به نظر میرسد ارتباط با روانشناسی محیطی، حوزهای که پیوندگاه دیدگاهی از گذشته و زندگی امروزی است، حلقهی مفقودهای است که در این بین مطرح میشود. دیدگاه یونگ دربارهی ماهیت روان شامل طیف وسیعی از مفاهیم از جمله مفهوم اضداد است و دیدگاه وی دربارهی ماهیت انسان بهطورویژه پیرامون ایدههایش دربارهی تصویر انسانی شکل گرفته است. فردیت شخص و فرآیند زندگیاش را نمیتوان صرفاً به یک بُعد نظری تقلیل داد. انفجاری از نظریههای روانشناختی مختلف توسط استادان و پژوهشگران تأثیرگذار در اواخر قرن نوزدهم در بسیاری از دانشگاههای آلمان اتفاق افتاد.
کارل یونگ پس از زیگموند فروید بهعنوان یکی از تأثیرگذارترین پیشگامان روانکاوی، روانپزشکی و مطالعات هشیاری[4] مورد تحسین قرارگرفته است.(Adler, 1961) با این حال، ارزیابی یونگ از روانشناسی از نقطه نظر تحلیلی اساساً در علوم رفتاری یا روانشناسی شناختی ادغام نشده است. این امر نیازمند چندین سال پژوهش علمی است تا تأثیر مثبت کارها و معرفتشناسی یونگ آشکار شود. یونگ بر این باور است که انسانها در موردی به نام ناخودآگاه جمعی[5] مشترک هستند که شامل ایدهها یا کهنالگوهای[6] مشترک است(Sedgwick,2015). در راستای این خط فکری، ایدهی یونگ دربارهی درونگرایی و برونگرایی در شخصیت بنیادی افراد گسترش یافت. کارهای یونگ از سوی بسیاری از افراد جنجالی تلقی شده است و تا قبل از آنکه در گفتوگوهای میانرشتهای مختلف مورد توجه واقع شود نفوذ زیادی نداشت. البته چنین گفتوگوهایی در بستری گستردهتر وجود دارند و ادغام نظریاتی مانند روانشناسی تحلیلی و روانکاوی برای روش تحلیلی یونگی ضروری است(Sedgwick,2015).
توسعهی مادام العمر
کارل گوستاو یونگ در سال ۱۸۷۵ در کسویل[7] سوئیس متولد شد. او تنها پسر یک کشیش پروتستان بود. رابطهی پیچیدهای با پدرش داشت. مفهوم مذهب نقش مهمی در شکلگیری انتظار پدرش برای پیروی یونگ از مسیر کشیششدن داشت، اما وی تصمیم گرفت مسیر حرفهای و شغلی مستقلی را در پیش بگیرد. او در دانشگاه بازل[8] تحصیل کرد و موضوعات مختلفی از جمله زیستشناسی، باستانشناسی، فلسفه و دیرینهشناسی را فراگرفت و درنهایت تصمیم گرفت رشتهی پزشکی را دنبال کند و روانپزشک شود. یونگ همکاری مستقیم و شخصی با زیگموند فروید داشت که تأثیر عمیقی روی نظریهی انرژی روانیاش یا همان لیبیدو گذاشت (Casement, 2014; Sedgwick, 2015; Sherry, 2013)
اصول کلیدی و نظریات روانشناسی تحلیلی
اولین ادغام بزرگ در روانشناسی تحلیلی تکیهی یونگ به نظریات فروید بود که درنهایت منجر به یک تجربهی دوگانهی شخصی و نظری شد. به اعتقاد من شاید بتوان آن را نوعی شکست تلقی کرد، اما این امر باعث ایجاد جهانبینیهای جایگزین شده است. دیدگاههای تحریککننده فقط اظهاراتی قابل چشمپوشی نیستند، بلکه مواردی حائز اهمیت میباشند. یونگ بهطورویژهای متوجه تفاوتهای خود با فروید شد. احتمالاً فروید تعریف اساسیاش از روانکاوی، انتقال و مقاومت را درحین اختلافاتش با یونگ ارائه کرد. درواقع، فروید در نمونهای خوب از تحلیلهای بیقاعده[9] عقیده داشت که همین موارد منشأ منابع روانی اصلی نظریات یونگ یا حداقل اختلافاتش با فروید هستند. بنابراین، تلاشهای طرفداران یونگ برای همگرایی بین یونگ و فروید با شکست مواجهه شد و متعاقباً منجر به جدایی میان تحلیل یونگی و روانکاوی گردید.(Casement,2014) یونگ (Jung,1921)اظهار کرد که او اندیشههای فروید و آدلر را در کار تحلیلیاش ادغام کرده است، اما شواهدی که مبتنی بر نظریههای بسیار خلاقانه و حتی الهامبخش وی میباشند حاکی از آن نیست. اما درنهایت یک ترکیب افراطی و ثانویه از روانشناسی تحلیلی و روانکاوی درطی زندگی یونگ رخ داد.
یونگ در ارتباط با فروید سه نظریهی اصلی را مطرح کرد: 1. نظریهی لیبیدو 2. نظریهی ناخودآگاه جمعی 3. نظریهی کهنالگوها. یونگ با رد مفهوم سائقهای جنسی و سببشناسی نوروزها در نظریهی فروید به این دلیل که مفاهیم کاملی نیستند بین خود و فروید مرزهای روشنی را ساخت. در حالیکه فروید مفهوم عقدهی ادیپ را در رشد دوران کودکی به کار برد، یونگ استدلال کرد که زندگی دوران بزرگسالی مبتنی بر چالشهای متعدد و خاصی است(Jones,2013). نظریهی لیبیدوی او از نظریهی لیبیدوی فروید جدا شد. یونگ معتقد بود که لیبیدو موضوعی فراتر از تجربیات یا انتظارات جنسی است. برعکس، لیبیدو یک نوع انرژی روانی یا به تعبیر هنری برگسون[10] نیروی حیاتی[11] است که میتواند بهعنوان یک عامل انگیزشی برای فرد عمل کند و معیاری برای سنجش نیرومندی ورودیهای روانی باشد (Sedgwick,2015).
نظریهی ناهشیار جمعی یونگ این مفهوم را گسترش میدهد که همهی انسانها در محتوای ناهشیار جمعی مشترک هستند که شامل تعداد زیادی کهنالگوهای متفاوت است. از نظر یونگ،کهنالگوها تصاویری نمادین با معانی مختلفی هستند(Jung,1921). بر اساس دیدگاه هانت[12](Hunt,2012)، ناهشیار جمعی یونگ نوعی آگاهی نمادین در قالب جهانبینی کانتی دربارهی ظرفیتهای عقلانی چندگانه[13] است و در زمینهی اصطلاحات اجتماعی- فرهنگی با مفهوم آگاهی جمعی دورکیم[14] (Durkheim,1912)مقایسه شده است که بهعنوان یک سازهی بینفرهنگی با تصویرسازی کهنالگویی خاصاش تعریف شده است. در اینجا، «آگاهی جمعی» دورکیم معادلی کاربردی برای «ناهشیار جمعی» یونگ است(ص،80). تصویرسازی کهنالگویی را میتوان با هوش معنوی معادل دانست. هانت (Hunt,2012)اظهار داشت فرآیندهای شناختی که در حوزهی هوش معنوی قرار دارند اغلب در انتزاع و استعارههایی که میانجی تجارب عرفانی و نشاطآور[15] هستند کاملاً مشهود میباشند.
یونگ نتیجه گرفت که در ذهن انسان سطوح مختلف روانتنی یا الگوهای معمول احساسات، رفتار، تصاویر و ایدهها وجود دارند. این الگوها بهعنوان کهنالگو تعریف میشوند. معنایی که این کهنالگوها ایجاد میکنند در سراسر فرهنگها بهطور جهانشمول پذیرفته شدهاند و نشاندهندهی تجربیات مشترک انسانی میباشند.(Sherry,2013) کهنالگوها حالتهای هیجانی ما را در سطح مغزی منعکس میکنند و معنایی نمادین از آنها استنتاج میشود. یونگ، مطابق با نظریهی فروید دربارهی اینکه بخشی تاریک در شخصیت ما وجود دارد، تصمیم گرفت که فقط بر جنبههای مثبت تمرکز کند. در این راستا، وی دوکهنالگوی اصلی را مطرح کرد: خود[16] و سایه[17]. "خود" کهنالگوی مرکزی شخصیت است و از این رو با تمام کهنالگوهای دیگر مرتبط است.
براساس دیدگاه یونگ، خود، وحدتبخش میان هشیار و ناهشیار است. سایه کهنالگویی است که نشاندهندهی جنبهی تاریک شخصیت است. این کهنالگو تمام احساسات، افکار، عواطف، تمایلات و ایدههایی را دربرمیگیرد که فرد آنها را غیرقابل قبول میداند و درنتیجه در ناهشیار مهروموم و از هویت خود[18] جدا میشوند.این فرایند برطبق نظریهی یونگ نوعی مکانیسم دفاعی محسوب میشود که به فرد اجازه میدهد از هشیاری یا ایگوی خودش محافظت کند.
یونگ توانست با ارائهی دو مفهوم اصلی به ابعاد شخصیت بپردازد: برونگرایی و درونگرایی، و مفهوم انواع کارکردهای روانی، شامل احساس یا تفکر، و حس یا شهود[19](Colombos,2016). بسیاری از افراد به دلیل ناآگاهی مفاهیم برونگرایی و درونگرایی را اشتباه فهمیدهاند. با این حال، یونگ معتقد بود که اینها امتداد ذهن ناهشیار و بخشی از شخصیت افراد هستند. یونگ بیان میکند که کهنالگوها و غرایز برای تشکیل ناهشیار جمعی ضروری هستند. او همچنین معتقد بود که غرایز و کهنالگوها نمیتوانند توسط فرد تنظیم یا کنترل شوند، بلکه این عناصر بهصورت زیستی در تمامی جنبههای زندگی شخص ریشه دارند و کنترل زیادی بر او اعمال میکنند(Colombos,2016).
ارتباط با روانشناسی محیطی
یکی از جنبههای مغفول در روانشناسی یونگی عبارت است از اینکه چگونه نظریهی درونگرایی و برونگرایی یونگ با چارچوب یک محیط اجتماعی خاص تطبیق پیدا میکند. فضاهای اجتماعی و محیطی متکی بر عناصر روانشناختی هستند که میتوانند استرس ایجاد کنند و فرد را در حوزههای مختلف زندگی مانند کار، خانواده و تفریح قرار دهند St.Hilaire, 2016); (Edwards et al.,1998 من معتقدم برای بررسی اینکه چگونه ارتباط بین فرد و محیط ممکن میشود به یک رویکرد جدید یا حتی یک الگوی تازه در پروفایل روانشناختی نیاز داریم. اگر کهنالگوها شامل خود و سایه باشند، آنگاه سؤال این است که معنای آنها در محیطهای مختلف چیست؟ اینکه فردی درونگرا یا برونگرا چگونه به فشارهای محیطی پاسخ میدهد در ارزیابی ایدههای یونگ و رابطه با محیط امروزی بسیار مهم است. نویسندگانی مانند ادواردز[20] و همکاران (Edwards et al., 1998)بهدرستی از نظریهی تناسب فرد– محیط[21] حمایت کردهاند. این نظریه بیان میکند که رفتارها و نگرشها دربارهی بهزیستی باید بهصورت تعاملی در فضاهای اجتماعی و تحتتأثیر خصوصیات فردی و محیطی درک شوند(Lewin,1952) .کهنالگوهای مختلف و آگاهی سمبولیک[22] که توسط یونگ مطرح شده است نیار به بستری جدید را برای روانشناسی محیطی ضروری میسازد. نادیدهگرفتن پژوهشهای بیشتر و روشهای کمّی و کیفی جدید که مورد نیاز هستنند امری سادهانگارانه است. حال یک پرسش مهم مطرح میشود که آیا روانشناسی یونگی میتواند دیدگاههای متضاد را با هم سازگار کند؟
نیازها و رفتارهای اجتماعی
یکی از ابعاد روانشناسی یونگی که سعی دارد نیازهای اجتماعی فرد را با ابعاد روانی که هدایتگر رفتارند پیوند دهد امکان ایجاد روان انسان است که این مفهوم تنها بخش کوچکی از روان را بهعنوان ابزاری برای تحول در نظر میگیرد(Kim,2016). اما میتوان استدلال کرد که ناهشیار فردی یا ناهشیار جمعی یونگ میتوانند در درک نیازهای اجتماعی نقش مهمی ایفا کنند(Kim,2016). ناهشیار جمعی بهطور جهانشمول برای همگان در دسترس است و به تجربهی جمعی بشریت از نیاکانش اشاره دارد و بخش عمیقتری از ناهشیار است (ص،1251). من فرض میکنم که بُعد اجتماعی ناهشیار جمعی مورد نیاز است. اینکه روانشناسی یونگی چگونه نیازهای اجتماعی را هدف قرار میدهد بهوضوح مشخص نیست. شاید روانشناسی انسانگرایانه با فلسفهی فایدهگرایی (شادی برای افراد بیشتری) بتواند بینشهایی را در این زمینه ارائه دهد. زمانیکه به رفتار توجه میکنیم پرداختن به نقش روان انسان اهمیت دارد.
پژوهشگران اقلیت
بئاتریس هینکل[23]،یکی از تأثیرگذارترین پژوهشگران زن، پزشک و فمینیستِ طرفدار روانکاوی در اوایل قرن بیستم در ایالات متحده، به توسعهی روانشناسی یونگی کمک قابلتوجهی کرده است. هینکل اولین روانکاو یونگی در آمریکا بود.(Sherry,2013) یونگ همچنین ازطریق ارتباط خود با کریستین مورگان[24]، کسی که هیجانات و احساسات خود را بهوضوح بیان میکرد و از زاویهی نگاه کهنالگوهای یونگ هم قابل درک است، ماهیت قهرمانی زنانه را به تصویر کشید، همانطورکه در کتاب کلر داگلاس[25] تحتعنوان «ترجمهی این تاریکی: زندگی کریستیانا مورگان، زن محجبه در دایرهی یونگ[26]» توصیف شده است(Zingrone,2002). فانی بروستر[27](Brewster,2017)یکی دیگر از پژوهشگران معاصر است که کتابی را تحتعنوان «آمریکاییهای آفریقاییتبار و روانشناسی یونگی: ترک سایه[28]» منتشر کرد. بروستر استدلال میکند که روانشناسی یونگی در مواجهه با موضوعات نژاد و نژادپرستی با چالشهای جدی روبهرو است، و نقشههای روانشناختی و کهنالگوهای آفریقایی که حاکی از اصلاحنژاد هستند باید بیان شوند تا بتوان الگوهای تاریخی تبعیض را شناسایی و اصلاح کرد. آمریکاییهای آفریقاییتبار برای ایجاد یک روان چندفرهنگی و تجربهی تحولآفرین مثبت باید زبان و تصویرسازی سایه را به حداقل برسانند و از رواندرمانی برای مقابله با تجربیات دردناکشان استفاده کنند. من معتقدم که زبان و تصویرسازی مرتبط با سایه درقالب کلیشههای سیاهپوستان همچون «سیاه»و«سفید» و «نگرو» یا «نیگر[29]»(بهمعنیکاکاسیاه) و بهواسطهی تجارب فرهنگی مختلف که افراد دارای دیدگاههای ذهنی را از گرایشهای نادرست درمورد نابرابری نژادی جدا میکند آشکار میشود. همچنین این تصویرسازی بخش اصلی کتاب دایر[30] (Dyer,1997) با عنوان نورجهان[31] است که در آن سفیدپوستبودن را بهعنوان نژاد اصیل مطرح کرده است. سفیدپوستی حاصل استقرار سفیدبودن و فناوری عکاسی، فیلم و تأثیرات نورپردازی در رسانهها است که بهعنوان ارکان اصلی تصویرسازی نژادی از نظر سفیدوسیاهبودن تعریف شده است. دایر نشان میدهد که سفیدپوستان واقعیت اصلی جامعه هستند و مبنای تاریخی عمیق و محکمی برای تفسیرش ارائه میکند. اینکه چهطور دایر مفهوم سفیدی را در رابطه با رنگهای دیگر میبیند و ارائه میکند موضوعی است که به دلیل شیوهای که در عکاسی و فیلم نشان داده شده است تفسیر میشود. در موارد خاص، سفید رنگ روشن است و این موضوع ادعای مهمی است. سفید بهعنوان رنگ غالب است و معیار را مشخص میکند. بهعبارتی، «نور بیشتر افراد سفیدپوست را خوب نشان میدهد.» سفیدپوستان تصویر غالب را در دنیا ایجاد میکنند و نمیدانند که آنها جهان را در تصور خود میسازند. این مقدمه از کتاب سفید دایر[32]، مطالعهای پیرامون بارنمایی سفیدپوستان در فرهنگ غرب با تأکید ویژه بر نقش رسانه و فیلم، برگرفته شده است. اضافه کنم که مقدمهی دایر طنینانداز بسیاری از کارهای اخیر در زمینهی نوظهور «مطالعات سفیدپوستان» است. روانشناسی یونگی هم برای آنکه به یک حوزهی روانشناسی جامع و مدرن تبدیل شود باید هشیاری آفریقایی را در خود بگنجاند. کارل یونگ در تعاملات خود با اقلیتهای مختلف نگرشهایی تبعیضآمیز داشته است .(Sherry,2013)
روانشناسی یونگی در دنیایی وابسته
از دهه ۱۹۹۰ تاکنون، چندین پروژهی پژوهشی و مطالعات تجربی دربارهی رواندرمانی یونگی عمدتاً در آلمان و سوئیس انجام شده است. پیامدپژوهیهای آیندهنگر و طبیعتگرا و مطالعات گذشتهنگر که همانند چندین پژوهش کیفی جنبههایی از فرآیند رواندرمانی را با استفاده از ابزارهای استاندارد و دادههای بیمهی سلامت بررسی کردهاند یافتههای زیر را نشان دادهاند(Roesler,2013).
پیامدپژوهیهای آیندهنگر و طبیعتگرا
مطالعهی عملی درمورد درمان تحلیلی بلندمدت در سوئیس[33] (مطالعهی طبیعتگرا درمورد درمان تحلیلی):
در این مطالعه گروهی از پژوهشگران مؤسسهی یونگ در زوریخ با یک پژوهش گستردهتر در آلمان که توسط دانشگاه هیدلبرگ[34] دربارهی رواندرمانی تحلیلی بلندمدت انجام شده بود و طرح پژوهشی مفصلی بود همکاری کردند. طرح این مطالعه بهصورت پیامدپژوهی آیندهنگر طبیعتگرا بود، به این معنا که درمانگران و بیماران از ابتدای درمان آن هم در شرایط معمول و روزمرهی درمانی و بدون گروه کنترل تحتنظر قرارگرفتند. بیستوشش درمانگر و بیمارانشان، در مجموع سیوهفت نفر، بهعنوان نمایندگان رواندرمانی یونگی در سوئیس انتخاب شدند. 57درصد از این بیماران از اختلالات افسردگی رنج میبردند و ۴۷درصد آنها مبتلا به اختلالات شخصیتی تشخیص داده شده بودند و بنابراین نمونهی مورد مطالعه بار بیماری بسیار بالایی داشت. میانگین مدت درمان ۳۵ ماه و تعداد جلسات ۹۰ جلسه بود که درمانی با تکرار پایین محسوب میشود. این مورد نمایانگر یک نمونهی واقعی از درمان یونگی در سوئیس بود. سه دیدگاه مختلف در این پژوهش اعمال شد: پژوهشگران، درمانگران و خود بیماران. مجموعهای از معیارهای عینی و خودارزیابیها برای هر سطح استفاده شد(ص.564).
رواندرمانی بلندمدت در سوئیس
پروژهی پژوهشی رواندرمانی سانفرانسیسکو
مطالعهی طبیعتگرا درمورد رواندرمانی روی بیماران سرپایی در سوئیس
مطالعات گذشتهنگر
مطالعهی یونگی در برلین
مطالعهی کنستانز[35]- مطالعهای درمورد مصرفکنندهی آلمانی
نمونههای کوچک و مطالعات موردی
پژوهشهایی دربارهی شندرمانی یونگ، اختلالات روانتنی، ادغام جنبههای سایه
مطالعات کیفی و فرآیندی
پژوهشهایی دربارهی نظریهی پیچیدگی، روش تفسیر تصویر
علاوه بر این، کارل یونگ مبانی یک آزمون شخصیتی را توسعه داد که هنوز هم در روانشناسی مدرن و در سازمانهای تجاری، مؤسسات آموزشی، مشاورههای شغلی و رواندرمانی بهکار میرود. یونگ نظریهی تیپهای روانشناختی برونگرا/درونگرا، حسی/شهودی، متفکر/احساسی و قضاوتگر/ادراکی را بهعنوان عناصر طبقهبندی شخصیت بهکار برد. نتیجه این بودکه بعدها کاترین و ایزابل بریگز[36] آزمون شخصیتشناسی مایرز-بریگز[37] (MBTI) را طراحی کردند. این آزمون برطبق پژوهشهای یونگ و بنابر ترجیحاتی که افراد ایجاد میکنند عمل میکند. این ترجیحات از طریق کارکردهای ذهنی شناسایی میشوند که به نوبهی خود الگوهای رفتاری و شخصیتی را براساس ترتیب اهمیت و عملکردهای غالب فرد شکل میدهند(Jones,2013).
آزمون MBTIتیپ شخصیتی هر فرد را که از چهار اولویت اصلی ساخته شده است شناسایی میکند، یعنی I/E برای درونگرا/برونگرا وS/N برای حسی/شهودی. این چهار اولویت با نگرش فرد ترکیب شده و هشت کارکرد شناختی مجزا را ارائه میدهد. ترکیب این هشت اولویت منجر به ایجاد ۱۶ تیپ شخصیتی متفاوت میشود. یونگ علاوه بر مطالعات رفتاری درمورد آسیبشناسی روانی هم به پژوهش پرداخت. او بهعنوان یک روانپزشک، توانست توصیفی بالینی از عقدههای گسستدهنده[38] را شناسایی کند که موجب درک رفتارهای منجر به اسکیزوفرنی شد. یونگ معتقد بود که نهتنها عوامل ذهنی بلکه عوامل زیستی هم در علتشناسی اسکیزوفرنی نقش دارند(Jones,2013).
ارزیابی
نمیتوان این واقعیت را انکار کرد که برخی از ایدههایی که یونگ در روانشناسی مطرح کرده است هنوز هم در محافل روانشناسی مدرن مورد استفاده قرار میگیرند. با اینحال، به نظر میرسد بیشتر کارهای او عرفانی و غیرموثق تلقی شدهاند. نظریات یونگ دارای ناهمسانی و تناقضاتی است که باعث شد در روانشناسی مدرن به حاشیه رانده شود، درحالیکه فروید همواره مورد بازنگری و بررسی قرارگرفته است. برخی از دلایل کنارگذاشتهشدن یونگ تغییرات علم روانشناسی درطی سالها بوده است. روانشناسی مدرن، روانشناسی بالینی، و علوم رفتاری میتوانند با یکدیگر ادغام شوند درحالیکه در دوران یونگ آنچه که روانشناسی پزشکی نامیده میشد هنوز بهطورکامل از علم نوظهور روانشناسی جدا بود(Jones,2013). یونگ عمدتاً در دیدگاه روانشناسیاش بر تفسیر اسطورهها، خیالپردازیها و رؤیاها تمرکز داشت. این رویکرد با مسیر رایجی که روانشناسان دانشگاهی و آکادمیک امروزی درپیشگرفتهاند متفاوت است. ازآنجاییکه یونگ شکافهای بزرگی میان مشاهدات و نظریههایش ایجاد کرد، بسیاری از فرضیات او بیشتر بر پایهی اعتقاد و شهود شخصی استوار بودند تا روشهای علمی منطقی(Jones,2013).
جالب اینجاست که نظریههای کهنالگویی یونگ هنوز هم در برخی حوزههای علمی، بهویژه در فیزیک مدرن،کاربرد دارند.در نگاه اول، ممکن است ارتباط بین نظریات یونگ و فیزیک چندان آشکار نباشد، اما چنین ارتباطی وجود دارد. یونگ تلاش کرد تا ثابت کند که جهان مادی تنها بخشی از واقعیت است. او معتقد بود که اگرچه کهنالگوها از ماده ساخته نشدهاند و هیچ جرمی ندارند، اما بازهم وجود دارند.این ایده با برخی از مفاهیم فیزیک کوانتوم مدرن همخوانی دارد. برخلاف آنچه که دکارت، نیوتون و داروین باور داشتند که فقط چیزهایی که جرم دارند (موضوع فیزیک نوین) واقعیاند، یونگ استدلال کرد که یک جهان نامرئی ولی واقعی وجود دارد. بنابراین، ایدهی افراطی او دربارهی ذهن ناهشیار با همین مسئله ارتباط دارد. برای درک کامل کارهای یونگ دربارهی رفتار و ذهن لازم است که ذهنی باز داشته باشیم. یونگ در افراد چیزی میدید که بسیاری دیگر قادر به دیدنش نبودند و حتی در زمان خودش با روانشناسان دیگری که ادعا میکردند روان انسان را درک میکنند در رقابت بود. سهم یونگ در روانشناسی و مطالعهی رفتار نباید مورد بیتوجهی و ناسپاسی قرار گیرد. اگرچه کار یونگ بهعنوان علم روانشناسی معتبر تلقی نشده است، اما اساسی را برای مطالعه در سایر زمینههای روانشناسی ایجاد کرده است. درک چگونگی ساختار شخصیت یک فرد، از نظر رفتار و شخصیت، برای پیشرفتن به این سمت که او متناسب با ویژگیهای شخصیتیاش بهدنبال چه شغلی میرود ضرورت دارد. با این حال، پیوستار محیط و روانشناسی قابل بررسی است.
نتیجهگیری
یونگ جهان را از دیدگاهی متفاوت از دیگران مینگریست. او مایل بود که عمیقتر به ذهن انسان بنگرد و تلاش کرد تا آن را درک کند. هرچند که نظریات او امروزه تنها بهعنوان پایهای برای سایر شاخههای روانشناسی مدرن استفاده میشوند، اما همچنان در جامعهی معاصر اهمیت دارند. دیدگاه یونگ به دنیای ماوراءالطبیعی و مذهب نگاه متفاوتی دربارهی روانشناسی و ذهن در او ایجاد کرد. این علاقه باعث شد که او رویکردی متفاوت به روانشناسی و ذهن انسان داشته باشد.
در دوران مدرن غرب با گسترش شدید فردگرایی که حتی خود یونگ نیز تا حدی آن را به اشتراک گذاشت تمایل داریم که ماهیت مشترک اجتماعی مربوط به حالات ظاهراً فردی دربارهی جذب بسیار خلاقانه و تخیل ماورایی را نادیده بگیریم. امروزه افراد خلاق ممکن است احساس انزوا و تنهایی کنند، همانطورکه یونگ در کتابش با عنوان کتاب سرخ[39] از ترسهایش دربارهی دیوانگی سخن گفته است. از نظر تحلیل روانشناختی شاید یونگ بهعنوان یک روانشناس مدرن در نظرگرفته نشود. من معتقدم که بسیاری از مفاهیم او برای درک بهتر هنوز نیازمند بازبینی و تدوین مجدد هستند. یونگ همواره به ما یادآوری میکند که حتی فرمولبندیهای نظری و تفسیر ایدههایش میتوانند همراه با چالش باشند و نیاز به توضیح دارند. درک دقیق مفاهیم روانشناسی تحلیلی و روانشناسی محیطی میتواند ما را بهسمت جستجوی عمیقتر در پژوهشهای اجتماعی، فرهنگی و روانشناختی با اهداف درمانی هدایت کند.
References
Adler G. The living symbol: A case study in the process of individuation. New York, N.Y: Bollingen Foundation, 1961.
Bentz VM, Shapiro JJ. Mindful inquiry in social research. Thousand Oaks, CA: Sage Publications, Inc., 1998.
Brewster F. African Americans and Jungian psychology: Leaving the shadows. Abingdon, MD: Routledge, 2017.
Casement A. The role played by Gerhardt Adler in the development of analytical psychology internationally, and in the UK. Journal of Analytical Psychology, 2014; 59: 78-97.
Colombos
A. 2016. Analytical psychology: The theory of Carl Jung. Retrieved
fromhttps://www.academia.edu/4977212/Analytical_Psychology_The_Theory_of_Carl_Jung
Durkheim E. The elementary forms of religious life. New York, N.Y: The Free Press, 1912.
Dyer R. Light of the world. New York, N.Y: Routledge, 1997.
Edwards JE, Caplan RD, Van Harrison R. 1998. Person-environment fit theory: Conceptual foundation, empirical evidence, and directions for future research. Edwardsetall998.Pdf. https://scholar.google.com/scholar?cluster=17792443884203009986&hl=en&as_sdt=0,47&as_vis=1
Hunt HT. A collective unconscious reconsidered: Jung’s archetypal imagination in the light of contemporary psychology and social science. Journal of Analytical Psychology, 2012; 57: 76-98.
Jones RA. Jung’s psychology with the psyche and the behavioral sciences. Behavioral Sciences, 2013; 3: 408-417.
Jung CG. Psychological types. London, England: Princeton University Press, 1921.
Kim CY. Carl Gustav Jung and Granville Stanley Hall. On religious experience. Journal of Religious Health, 2016;55: 1246-1260.
Lewin K. Field theory in social science. (1st ed). London: Tavistock Publications, 1952.
Roesler C. Evidence for the effectiveness of Jungian psychotherapy: A review of empirical studies. Journal of Behavioral Sciences, 2013; 3: 562-575.
Sedgwick D. On integrating Jungian and other theories. Journal of Analytical Psychology, 2015; 60(4): 540-558.
Sherry J. Beatrice Hinkle and the early history of Jungian psychology in N.Y. Journal of Behavioral. Sciences, 2013; 3: 492-500.
St.Hilaire C. The social dimensions of the preventive efficient stress situation model (PRESS) questionnaire in light of the general self-efficacy, health belief model, the theory of care-seeking behavior, and symbolic interactionism in healthcare. Cogent Social Sciences, 2016; 2: 1-12. http://dx.doi.org/10.1080/23311886.2016.123466
Zingrone NL. 2002. Translate this darkness. The life of Christiana Morgan, the veiled woman in Jung's circle. From https://onlinelibrary.wiley.com/doi/abs/10.1002/jhbs.10031
[1] Clarence St.Hilaire
دانشجوی دکتری دانشگاه بینالمللی تریدنت، دانشکده علوم بهداشتی (سایپرس،کالیفرنیا، ایالات متحدهی آمریکا) و فارغالتحصیل پزشکی از دانشگاه بینالمللی پزشکی آمریکا، مریلند (گروس ایسلت، سنت لوسیا)
[2] medical psychology
[3] psyche
[4] consciousness
[5] collective unconscious
[6] archetypes
[7] Kesswil
[8] Basel
[9] wild analysis
[10] Henri Bergson
[11] Elan vital
[12] Hunt
[13] multiple intellectual capacities
[14] collective consciousness Durkheim
[15] mystical and related experience
[16] self
[17] shadow
[18] self-identify
[19] intuition
[20] Edwards
[21] person-environment fit theory
[22] symbolic awareness
[23] Beatrice Hinkle
[24] Christian Morgan
[25] Claire Douglas
[26] Translate This Darkness: The Life of Christiana Morgan, the Veiled Woman in Jung's Circle
[27] Fanny Brewster
[28] African Americans and Jungian Psychology: Leaving the shadow.
[29] negro or nigger
[30] Dyer
[31] Light of the world
[32] Richard Dyer White
[33] Praxisstudie Analytische Langzeittherapie Schweiz
[34] Heidelberg
[35] Konstanz
[36] Kathrine and Isabel Briggs
[37] Myers-Briggs Type Indicator
[38] slit-off complexes
[39] Red Book
نظری ثبت نشده است. برای شروع یک بحث جدید وارد شوید بحث جدیدی را شروع کنید